محل تبلیغات شما

خیلی دوست دارم بتوانید این خاطره جالب رو تا آخر بخوانید سعی میکنم کوتاه باشه تا اذیت نشید.

سال دوم هنرستان بودم حدود 6 سال قبل ، خب طبیعی بود اون دوران تو سنی بودیم که خیلی شر و شلوغ بودیم به همین دلیل بیشتر لحظات کلاس رو با خنده میگذروندیم به حدی رفاقت بین بچه های کلاس بود که به ندرت پیش میومد کسی غیبت کنه و یا کسی دعوا کنه و بقیه پشتش نباشن اون دوران کلاس ما (303) به حدی شیطنت میکردند که حتی کلاس ورزش رو ازمون گرفته بودند آخه که چه دورانی بود اون موقع از شانس من تو اوج دوران تحصیلی بودم و تو مسابقات علمی و عملی شرکت میکردم، این خلاصه رو گفتم که یه تصویری از کلاس درسمون داشته باشید ولی بحث من این چیزا نیست.

یه پسری بود به نام محسن که این بنده خدا چاق بودش و یه جورایی از نظر سایز مثل اکبر عبدی بود ولی اینو بگم که قیافت نسبتا خوبی داشت.محسن از اون دسته از بچه ها بود که زیاد تو کلاس حرف نمیزد و از نظر درسی هم متوسط رو به بالا بود و از کسایی بود که معلم انتظار نمره های خوب رو ازش داشت تا اینکه وسطای سال تحصیلی محسن به طور باور نکردنی نزول کرد تا جایی رسید که حتی صفر تو نمراتش میگرفت

من زیاد با محسن جور نبودم ولی اینکه هر روز معلم دعواش میکردند اعصابمو بهم ریخته بود و نمیدونستم این بشر چرا انقد افت تحصیلی داشته تا اینکه یه روزتو جمع چندتا از بچه ها این مسئله رو عنوان کردم و بلاخره فهمیدم قضیه چیزیه.

محسن هر روز صبح با یه دختر خانمی میومد و موقع ظهر با اون برمیگشت خیلی کنجکاو شده بودم که ببینم قضیه کاملش چیه تا کم کم خودمو به محسن نزدیک کردم و تو تمام دقایق پیشش بودم یه روز صبح زود رفتم سر کوچه اونا بایسادم و دیدم محسن پشت سر یه دختر دبیرستانی فوق العاده زیبا یعنی واقعا زیبا داره میاد و بعدش سوار ماشین شدند و رفتن سمت مدرسه

محسن بهم میگفت پرویز بدجور خرابش شدم هرکاری میکنم باهم رفیق نمیشه فقط صبح به صبح باهم حرف میزنه و من خرجشو میدم ولی باهم رفیق نمیشه 

هیچ وقت روم نشد به محسن بگم اون لقمه خیلی خیلی بزرگتر از دهن تو ومنه محسن بیخیالش شو.

این قضیه ادامه داشت تا سال بعد که محسن کلا درساشو افتاد ولی باز بیخیال دختره نشد تااینکه اخرش دختره بهش گفته بود که من دوس دارم با پسری باشم که 24 سال به بالا باشه پارتی بره و هیکلت بدنسازی داشته باشه و . دیگه هیچ وقت محسن رو مدرسه نمیدیدم یا ورزش میکرد یا دنبال دوستای باکلاس میگشت که ببرنش پارتی تازه به دختره هم گفته بود من بیست و چهار سالمه

ولی افسوس که سال تموم شد و دختره هیچ  وقت محسن رو ندید هیپچ وقت حاضر نشد بفهمه درد این پسر چیه ، هیچکس نبود بهش بگه این این پسر عاشته و بخاطرت از همه چیزش افتاده و محسن داغون شد و اون رفت

محسن هیچ وقت نتوانست دیپلمشو بگیرهو کار درست حسابی هم پیدا نکرد

من و محسن همیشه باهم در ارتباط بودیم و محسن میگفت چند بار هدیه رو دیده و فقط نگاش کرده دیگه هدیه برای خودش کسی شده بود.

خلاصه الان که شش سال میگذره محسن ازدواج کرده  و با ماشین کار میکنه و ما نوز درباره هدیه حرف میزنیم و کلی میخندیدم ولی محسن جان ارزش داشت که بخاطر کسی که حتی حاضر نشد بفهمه تو دوسش داشتی بیخیال همه چی بش

بعضی اوقات از خودم میپرسم دخترا موجودات عجیبین کسی که براشون میمیره و خودشونم میدونند که بهترین شوهر براشون میشه رو ول میکنند و قلبشو میشکنند و نادیده میگیرنش تا برن دنبال کسی که خودشونم میدونند که نمیخوادشون آخرش دلشون میشکنند و زمین و زمان رو فحش میدند

اینجوریه که میگن همه آدما شکست عشقی خوردن چون هیچ وقت حاضر نشدند همو ببینند هیچ وقت .

 

پایان

ممنون از هانیه بابت عکس

یه روز خوب میاد....

شعر زیبای مهدی اخوان ثالث

زندگی زیباست ، زیبا زندگی کن

محسن ,رو ,تو ,سال ,اون ,وقت ,هیچ وقت ,بود که ,که حتی ,کسی که ,و محسن

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بیمه معلم آگاهی روانی زبانی